رمانتیک | دانلود رمان

رمانتیک مرجع رمان های یافت نشدنی

رمانتیک | دانلود رمان

رمانتیک مرجع رمان های یافت نشدنی

دانلود رمان,دانلود رایگان رمان,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان جنایی,دانلود رمان پلیسی,رمان

بایگانی
دانلود رمان لامسه
دانلود رمان لامسه,دانلود رمان,دانلود رایگان رمان,دانلود رایگان رمان لامسه,دانلود رمان لامسه برای اندروید,دانلود رمان لامسه برای آیفون,دانلود رمان لامسه برای کامپیوتر

دانلود رمان لامسه

خلاصه رمان لامسه

داستان دختری است که به حد کافی با زندگی و تصمیم ها و دخترانگی هاش جدی نبوده و حالا سخت در کم عمق ترین قسمت دریای پر افت و خیز جامعه درگیر دست و پا زدن شده .داستان درباره ی آدمهایی ست که با زندگی خودشون و زندگی دیگران جدی نیستند .

برای دانلود و دیدن بخشی از رمان به ادامه مطلب بروید

قسمتی از رمان لامسه

گفتند که ” زندگی دو روزه ! ” ولی این را هم شوخی کردند ، تو باور نکن ! رمان لامسه
 ایمان که لحن خشک بهرامی رو دید ، وقتی که بهرامی رفت توی اتاق صداش رو پایین آورد
و کمی بالا تنش رو روی میز خم کرد .
 از صفدری خوشش نمیاد . دیده رفته سر دفتر مشتریا ، شماره مشتری برداره که
مشتریای ما رو بفرسته واسه جای دیگه . دوست نداره اینجا زیاد بمونه .
 لاغرتر و ظریفتر از بهرامی بود و اسپرت تر لباس می پوشید . سرم رو جلو برده بودم
و به میز نگاه می کردم و به حرفهاش گوش می کردم . عجب زمونه ای شده بود ،
شماره مشتری رو هم می زدن !رمان لامسه
– چرا یه نفر دیگه رو پیدا نمی کنید ؟
برای شرکت کار می کنه ، نه برای ما .
موضوع چندان جذابی نبود ولی اینکه به من اهمیت داده بود و توضیح داده بود ، برام ارزش داشت .
 ناهار آوردید ، یا سفارش بدم ؟
– نه ممنون آوردم .
رمان لامسه
بلند شد و منو به دست سمت اتاق بهرامی رفت . معلوم بود که میارم ،
اگر قرار بود هر روز غذای آماده بخورم ، باید تمام حقوقم رو خرج می کردم .
سر یخچال رفتم و ساندویچ کتلتم رو توی مایکروفر گذاشتم .
“معلومه که سرت شلوغ شده ! نیستی … دیر میای زود میری ! ” رمان لامسه
“درگیر کار و زندگیم . شما چه خبر؟ اوضاع بر وفق مراده؟ کسی آویزونت نیست ؟
کسی نچسبیده بیخه گلوت ؟ سه پیچا رو پیچوندی رفتن ؟!”
“قرار نشد تیکه بندازیا ! دختر انقدر کینه ای نمیشه ؟! بده … زشته ! “
 کینه ای بودم ؟ از جلوی در سلف دانشگاه ، سر ظهر ، دست منو کشونده بود برده بود
… اونم چند روز مونده به بله برون مهرناز ! از داد کشیدنا و تهدیداش انقدر ترسیده بودم
که حتی تا یه هفته پام رو دانشگاه نذاشته بودم ! کینه ای بودم ؟!
انقدر افسردم کرده بود که بعد از یه ترم مشروطی ، دیگه دوست نداشتم ب
رم دانشگاه . احساس می کردم همه ، همیشه ، همه جا نگاهم می کنند ، د
رباره ی من حرف می زنند ، مسخرم می کنند ، هر چند مزخرف فکر می کردم رمان لامسه
ولی بچه بودم ، مگه چند سالم بود ؟ چرا فقط من انقدر بچه بودم ؟! عوضی … خون زیر پوستم دویید …


نظر فراموش نشه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی