رمانتیک | دانلود رمان

رمانتیک مرجع رمان های یافت نشدنی

رمانتیک | دانلود رمان

رمانتیک مرجع رمان های یافت نشدنی

دانلود رمان,دانلود رایگان رمان,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان جنایی,دانلود رمان پلیسی,رمان

بایگانی
دانلود رمان سقوط
دانلود رمان سقوط,دانلود رمان,دانلود رایگان رمان,دانلود رایگان رمان سقوط,دانلود رمان سقوط برای اندروید,دانلود رمان سقوط برای آیفون,دانلود رمان سقوط برای کامپیوتر

دانلود رمان سقوط

خلاصه رمان سقوط

نبات دختر نازپروده و طراح در زمینه طراحی مبلمان بعد چند سال برگشته تا جایگاهش توی قلب مردی که عاشقانه هم رو دوست داشتن پس بگیره.اما عشق امیرصدرا که با رفتن نبات تبدیل به کینه شده راه این عاشقانه رو پرفراز و نشیب میکنه. نبات میجنگه برای زنده کردن آتش عشقی که زیر خاکستر کینه ی امیرصدرا خفه شده.

برای دانلود و دیدن بخشی از رمان به ادامه مطلب بروید

قسمتی از رمان سقوط

نگاهم به دور تا دور فرودگاه میچرخه و گم میشم بین جمعیتی که با اشک و لبخند به استقبال یا بدرقه ی
مسافرشون اومدن و انگار من تنها کسی ام که هیچکس منتظرم نبود .

‫چمدونم رو همراه خودم میکشونم و نفس عمیقی میکشم و ریه هام رو پر میکنم از هوای آلوده ایی که به
طرز احمقانه ایی دلتنگش بودم . اونقدر گیجم که نمیدونم کی سوار تاکسی فرودگاه میشم ،
اما با صدای راننده به خودم میام : ‫_خانوم؟ گفتین کرج؟ شیشه ی ماشین رو پایین میدم
و با تکون دادن سرم تایید میکنم : ‫_کرج ،جهانشهر ‫راننده راه میوفته و من گوشیم
رو در میارم و سیمکارتم رو عوض میکنم و فقط یه پیام ارسال میکنم : _من رسیدم .

‫خستم و چشم میچرخونم به شب خفه ی شهر تهران و میخوام حواسم رو پرت کنم .

‫ساعت از نیمه شب گذشته اما بازم شهر شلوغه ،نگاهم قفل میشه روی بیلبورد های بزرگ و کوچیک
سطح شهر و اسمی که انگار تموم شهر فریاد میزنن : “عقیق سبز “ ‫چشمام رو میبندم

رمان سقوط

و نفس عمیقی میکشم . من حالم خوبه !حتی اگر بازم دارم دروغ میگم .. . ‫با رسیدن به مقصد
کرایه رو حساب میکنم و به رفتن تاکسی چشم میدوزم که از جلوی دیدم محو میشه! ‫بدنم
حسابی کوفته اس و ماهیچه هام خستگی رو فریاد میزنن.دسته ی چمدونم رو میگیرم و به همراه خودم میکشم
و وارد لابی میشم .نگهبان لابی با دیدنم به سمتم میاد . _بفرمایید خانوم !امرتون؟ با خستگی
نگاهش میکنم . _مددیان هستم ،واحد ۲۰ نمیذاره حرفم رو کامل کنم دانلود رمان سقوط
که با احترام جلو میاد : _سلام خانوم مددیان !عذرمیخوام که به جا نیاوردمتون .

گفته بودن که تشریف میارید . ‫بدون حرف اضافه ایی به سمت پیشخوان میره
و از مردی که حواسش به تلوزیونه کارت رو میگیره و ‫به سمتم میاد و با برداشتن
چمدونم تا رسیدن جلوی در خونه همراهی ام میکنه و با باز شدن در کارت رو به سمتم میگیره
و میگه : ‫_بفرمایید !هر امری بود بنده در خدمتم . ‫فقط سری تکون میدم و وارد خونه میشم
و در رو میبندم . ‫اونقدر خستم که دید زدن خونه رو به بعد موکول دانلود رمان سقوط

نظر فراموش نشه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی